آواز بازگشته است
شمال امين كارگردان،بازيگرومدرس تئاتر عراقي كه حالا 20 سال است مقيم اتريش است در حاشيه جشنواره تئاتر دانشجويي يك وركشاپ برگزار كرد كه در آن 7 نفر دانشجو و بازيگر شركت داشتند و نتيجه 10 روز اجراي آنها نمايشي بود كه در بوستان هنر پارك لاله روي صحنه بردند. اين يادداشت را يكي از بازيگران آن نمايش نوشته است
پنجشنبه 10 ارديبهشتماه 1388 تالار بوستان كانون فرهنگي هنر پارك لاله. همه يكسر سياه پوشيدهايم و يكدست. تكتك هر كدام در 8 ضلع صحنه در انتظار ورود تماشاگران. «شمال» پيش از ورود تماشاگران نكاتي را گوشزد ميكند «وسايل تماشاگران را بگيريد و پشت سر آنها قرار دهيد.
اين يك اجراي تئاتر نيست، يك جلسه از تمرين است كه با ديگران سهيم ميشويم. انرژي را حفظ كنيد. آواز ايراني پرقدرت است.»
همه جا تاريك است. نور چراغقوهها باريكه راه را مينمايند. تماشاگران يا ميهمانان را هر كدام چهارچهار روي صندليها مينشانيم وسايلش را كه ميگيريم با تعجب به ما خيره ميشوند. زمزمهكنان صفي را با عكسهايمان تشكيل ميدهيم و هر كداممان عبارتي را مي گوييم: ا تقسيم شده ميشود 2، 2 تقسيم شده ميشود 3، 3 تقسيم شده ميشود 4، 4 تقسيم شده ميشود 5، 5 جمع شده ميشود 4، 4 جمع شده ميشود 3، 3 جمع شده ميشود 2، 2 جمع شده ميشود 1.
با 3 گذشتهاي نداشتهام/ با 5 گذشتهام ميرسد تا ديروز / با 7 گذشتهام ميرسد تا دايناسور / با 14 گذشتهام درست شبيه است به توي كتاب مدرسه/ چشمم رفت به دوردست/ دهانم باز ميشود اينجا / گوشم رفت به دوردست / دهانم حرف ميزند اينجا / بينيام رفت به دوردست / دهانم ساكت ميماند اينجا / نه ميبويم سپس / بيني جايي نبود / هيچجا نبودم من / من
ميبينم سپس چشم جايي نبود / هيچجا نبودم من / من ميشنوم سپس گوش جايي نبود / هيچجا نبودم من.
در ميان اين كلام شمال در گوشهها و تماشاگران ميايستد و به زباني سخن ميگويد كه تنها به مفهوم صداي شعر است. ميگويد: «بدن يك جهان است و اعضاي آن قارههاي اين جهانند. به مفهوم لغات فكر نكنيد به جمله فكر نكنيد صدا از درون ميجوشد و بدن را به جنبوجوش ميآورد.» گويي نشاني از عرفان و سماع خودمان در مفهوم اين جملات پيداست. جعبه موسيقي قلب با دخترك چرخان باز ميشود، ورود به حركت ميكند ما زمزمهكنان ميان تماشاگران راه ميرويم: من ميبينم سپس چشم جايي نبود با 14 گذشتهام درست شبيه است به توي كتاب مدرسه و... سكوت.
همه ايستادهايم بيصورتك و يكي آواز مي خواند: «توكوچمون سگ لنگي بود كه چشماش همرنگ آسمون بود/ ما با دست پر از سنگ و چوب/ اونو از كوچمون ميرونديم/ تا اون سگ مهربون يك روز غمگين از كوچه ما رفت/ جاي پاي لنگ اون هنوز تو كوچمون بسته نقش».
انگار خستگي هفت روز تمرين همانطور كه شمال ميگفت با صدا پرواز ميكرد. مربع سفيد ميان ما كودكي را به ياد ميآورد دايناسورها، دنياي فراموش شده زرافه تنها، ساعت شني و وداع در چهار ضلع مربع زنجير زندگي را تداعي ميكند. مربعي كه شمال ميگويد درلالش تئاتر هنوز به درونش پاي نگذاردهاند. مرز اسباب بازيهايي كه شمال از كودكي فرزندش اندوخته است نه به قصدوغرض كه در جريان زندگي. تماشاگر با ما همراه شده است. چهار نفر از ما با احتياط گويي از زندگي عبور ميكنيم پا به درون مربع كاغذي سفيد ميگذاريم با عكسهايمان و از جملات حركت ميسازيم تا آواز به اوج ميرسد و ما در اوج خارج شدهايم و كنار مردمان و با خودمان ايستادهايم با اشاره شمال در اطراف مربع جمع ميشويم و آواهاي نامفهوم را با زندگي مفهوم ميدهيم. حال تماشاگران خارج ميشوند، بهتزده از اينكه چرا آنقدر زود تصوير جشن زندگاني پايان يافت. اشك همراهانمان را ميبينيم و باز هم آواز ديگري سر ميدهيم «اما يالودن آلي ويالودن» حالا آنها رفتهاند و ما آواز را بدرقه راهشان ميكنيم و به انتظار روياي ديگر ميمانيم.
پرستو قائد رحمت - از گروه هنر/ متيوس
"روزنامه اعتماد ملی" شماره 196 – دوشنبه 21 اردیبهشت 1388
Teheran 11 May 2009 – تهران ،ایران
www.roozna.com